مدرسه دینی دارالسنة زرآباد چابهار

مدرسه دینی که شهید دکتر احمد سیاد رحمه الله آن را تأسیس نموده است.

مدرسه دینی دارالسنة زرآباد چابهار

مدرسه دینی که شهید دکتر احمد سیاد رحمه الله آن را تأسیس نموده است.

یکی اینچنین می گوید:

شخصی تعریف می کند: 

یک روز کنار جاده ایستاده بودم که دیدم شخصی که سوار موتور است کنارم ایستاد و به من گفت: سوار شو. 

من یک گالن 20 لیتری که  پر از نفت سفید بود به همراه داشتم. لذا اول گالن را روی موتور گذاشتم و درب آن  خراب بود و از آن نفت می چکید لذا آن را به طرف دیگر چرخاندم تاکثیف نشوم . 

هنگامی که به مقصدم رسیدم به وی گفتم تا بایستد تا پیاده شوم . 

چون پیاده شدم متوجه گردیدم که نفت چکیده و لباس وی را آلوده نموده من نیز به روی خود نیاوردم و از ایشان خداحافظی کردم . ایشان حرکت نمود و به راهش ادامه داد. 

شخصی دیگر که ما را دیده بود به من گفت: آیا او را شناختی؟ 

گفتم : نه ایشان شخصی عادی بود. 

وی گفت: ایشان شیخ احمد بود . من که وی را نشاخته بودم هنگامی که شناختم از عمل خویش احساس شرمندگی کردم در حالی که او اصلا به روی خود نیاورد.

ملاقات با دکتر

شخصی دیگر اولین ملاقت با وی را اینگونه تعریف می کند:

من که قبلا از اسم دکتر زیاد شنیده بودم لذا خیلی مشتاق زیارت ایشان بودم تا اینکه یک روز  شهیدمولوی عبدالملک ملازاده ( رحمه الله) به من گفتند که جناب دکتر امسال به نمایشگاه کتاب تهران می آیند لذا اگر چنانچه مشتاق دیدار هستید می توانید با من بیایید تا ایشان را ملاقات نماییم.

من نیز همراه ایشان به نمایشگاه رفتم بعد از کمی گشت و گذار در نمایشگاه با شخصی که دستمال به سر داشت روبرو شدیم که شهید عبدالملک با ایشان سلام علیک نموده و  احوالپرسی نمودند من نیز با ایشان دست دادم و به این فکر که ایشان شخصی معمولی و از آشنایان شهید عبدالملک است از آنها کناره گرفته و شروع به قدم زدن در نمایشگاه کردم. شهید عبدالملک مدتی با ایشان مکث نمود و بعد از اینکه  از ایشان جدا شد، به طرف من آمد  وخطاب به من گفت:

چرا سلام علیک نکردی و خیلی سرد با ایشان برخورد نمودید؟ من گفتم مگر او چه کسی بود؟

گفت: ایشان دکتر احمد بودند.

من از این عمل خویش پشیمان شده و افسوس خوردم لذا  دوباره شروع  به گشتن  در نمایشگاه کردم  تا ایشان را بیابم اما متاسفانه موفق به ملاقات ایشان در نمایشگاه نشدم.

دورانی که در دانشگاه تهران درس می خواندم یکی از دوستان با من تماس گرفت که دکتر احمد  به تهران میاید هنگامی که  آمد او را ملاقات کن. من قبلا دکتر را ندیده  اما نامش را شنیده بودم. وقتی که دربان دانشگاه مرا خواست یک نفربه نام احمد با شما کار دارد من که منتظر دکتر احمد بودم زود آمدم . دیدم شخصی با لباس ساده بلوچی منتظر من است من فکر کردم که ایشان راننده دکتر احمد است هنگامی که با ایشان سلام علیک کردم گفت من احمد هستم من جا خوردم زیرا فکر کردم که ایشان حتما راننده و ماشین شخصی دارد و از ایشان درخواست نمودم که همراه من به دانشگاه بیاید ولی ایشان نپذیرفت لذا من به همراه ایشان به هتل محل اقامتشان رفتم.