شهید دکتر احمد سیاد (میرین)
متولد 1324 روستای گنجک کاروان از توابع چابهار
... احمد پنج ساله بود که خانواده اش به علت مشکلات مادی، کاروان را به قصد کشور عمان ترک گفتند. پس از دو سال اقامت در قریه سیف عمان به سند پاکستان هجرت نمودند و پس از سه سال اقامت در یکی از روستاهای سند، به شهر کراچی نقل مکان کردند.
احمد که ده سال بیشتر نداشت، آثار بزرگی از چهره اش نمایان بود. متانت، تیزهوشی و کنجکاوی و شوق عبادت حکایت از آینده درخشان او می کرد.
قرآن و برخی کتابهای ابتدایی را زیر نظر مولوی عیسی محمودی فرا گرفت. سپس مدتی در مدرسه باغیچه کراچی به تحصیل علوم دینی پرداخت. سرانجام پس از چهار سال اقامت در کراچی همراه خانواده به زادگاه خویش کاروان بازگشتند. مدت چهار سال در آنجا ماند و تعدادی از کتب فقه حنفی را نزد دایی خود ملا شگری، فرا گرفت.
سپس همراه پدرش برای کسب و کار و امرار معاش به دوحه قطر عزیمت نمود و در آنجا امامت مسجدی را به عهده گرفت. پس از دو سال به کمک متولی مسجد که شیخی سرشناس بود برای ادامه تحصیل عازم مدینه منوره شد.
نخست چند سالی دروس ابتدایی و معهد (دبیرستان) را پشت سر گذاشت، آنگاه وارد دانشگاه اسلامی مدینه منوره گردید و در رشته علوم حدیث که بالاترین رشته دانشگاه بود به تحصیلات خود ادامه داد و پس از تکمیل دوره چهار ساله شروع به تحقیق و تخریج احادیث کتاب «خصائص علی بن ابی طالب» نمود و به عنوان تز فوق لیسانس ارائه کرد سپس برای بدست آوردن تخصص در رشته فوق، پس از یک آزمون بسیار حساس و دشوار، توانست به تحصیلات خود در آن دانشگاه ادامه دهد. در پایان احادیث کتاب «المعجم ابن الاعرابی» را تحقیق و تخریج نمود و جهت پایان نامه دکترا ارائه داد و به عنوان دانشجوی ممتاز دانشگاه موفق به اخذ دکترای حدیث گردید. لازم به ذکر است که در تخریج احادیث کتاب مذکور و برای دسترسی به اسناد برخی از احادیث و احوال رجال، سفرهایی به کتابخانه های مهم جهان اسلام از جمله استانبول، مصر، دیوبند و لکهنو داشته است.
سادگی، ساده زیستی و التزام به سنتهای رسول خدا صلی الله علیه و سلم، از ویژگیهای دکتر بود. همان لباس محلی را که سائرین می پوشیدند ایشان نیز می پوشیدند. اگر تازه واردی به مجلس ایشان می آمد، نمی توانست او را از میان دیگران شناسایی کند.
چهره اش با جبینی صاف و نورانی، دیدگانی درشت، بینی کشیده و محاسنی بلند و زیبا و لبانی متبسم، انسان را (با توجه به اوصافی که در کتب سیرت آمده است) به یاد چهره رسول خدا صلی الله علیه و سلم می انداخت، خصوصا وقتی که روزهای جمعه برای ایراد خطبه بر روی منبر قرار می گرفت و مطابق سنت، نخست به حاضرین سلام می داد، آنگاه با جملاتی که معمولا رسول خدا صلی الله علیه و سلم با آن خطبه می خواند یعنی «ان الحمد لله نحمده و نستعینه...» آغاز می کرد و اشک از دیدگانش جاری می شد، یاد خطابه های رسول اکرم صلی الله علیه و سلم را در خاطره ها زنده می کرد و به حق می دانستی که عالم مخلص و خادم سنت پیامبر، جانشین واقعی رسول خدا می باشد.
دکتر عادتا بی تکلف، ساده و پایبند به سنت بود، زیاد حرف نمی زد، تا از او چیزی نمی پرسیدند لب به سخن نمی گشود. جواب سوالات را بسیار مختصر و قاطع می داد. به کسی اجازه نمی داد کفشهایش و یا چیز دیگری را از دستش بگیرد. اگر چیزی لازم داشت به کسی دستور نمی داد، خودش بر می خاست و آنرا بر می داشت. از بلند شدن برای استقبال شدیدا منع می کرد. به نقل از فرزندانش در امور خانه با خانواده همکاری می کرد. بارها می دیدند که لوله های جرم گرفته دستشویی و حمام مدرسه را پاکسازی می کرد. معمولا بعد از ظهرها و روزهای جمعه بیل بدست می گرفت و در باغ خود مشغول کار می شد.
روزی تعدادی مهمان از راه دور برای دیدن ایشان می آیند. از خانه سراغشان را می گیرند، متوجه می شوند در منزل نیست و به باغ رفته است. آنها بسوی باغ رفته در آنجا با شخصی میانسال که با زیر پیراهنی مشغول کار است روبرو می شوند. از او می پرسند: دکتر احمد کجاست؟ جواب می دهد: احمد من هستم. آنها متوجه می شوند که او خود دکتر است.
هرگز کسی از زبان ایشان ناسزا نشنیده بود.از برخی علمای منطقه که در پاره ای مسائل با ایشان اختلاف نظر داشتند همواره به خوبی یاد می کرد.
روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه می گرفت. از همت والایی برخوردار بود. در بیان عقیده و موقف خویش بسیار شهامت داشت.
دکتر از استعداد علمی فوق العاده ای برخوردار بود. هر مساله ای که از ایشان سوال می شد، بلافاصله با ایراد آیه و یا حدیثی پاسخ می داد و اگر هم نمی دانست با کمال صراحت و سادگی می گفت: نمی دانم.
فن حدیث رشته تخصصی ایشان بود. در طی هشت سال در دانشگاه اسلامی مدینه، علوم مختلف حدیث را فرا گرفته بود.
آنجا که دکتر تحصیلات خود را از ابتدا در مدینه و زیر نظر اساتید چیره دست جهان اسلام و دارای تفکر سلفی به پایان رسانیده بود، و از طرفی خود ایشان به زبان عربی، فقه، اصول، تفسیر و علوم حدیث تسلط داشت، طبعا پایبند مذهب به خصوصی از مذاهب اربعه نبود، بلکه «سلفی» بود.
سلفی کسی است که مانند گذشتگان نیک در بخش عقیده و احکام پایبند قرآن و سنت باشد و از سرمایه های فقهی که از فقهای اسلام بجا مانده است، نیز در فهم مسائل کمک بگیرد.
دکتر در حالی که بهترین فرصتهای شغلی را در عربستان سعودی، امارات متحده و دیگر کشورهای اسلامی داشت، پس از بیست سال تحصیل، با احساس وظیفه و سینه ای مملو از احادیث گهربار رسول خدا صلی الله علیه و سلم، در سال 1364 به وطن برگشت و در منطقه اجدادی خویش که فاقد آب، برق، جاده و هرگونه امکانات اولیه می باشد، مدرسه ای به نام «معهد دارالسنة» و مسجدی برای اقامه نماز جمعه تاسیس نمود. هنوز دو سال نگذشته بود که در سال 67 در تهران بازداشت و روانه زندان اوین گردید.
در دوران زندان، فرصت بدست آمده را غنیمت شمرد و قرآن را کاملا حفظ نمود. همچنین در بند ویژه روحانیت، بسیاری از کتب مراجع حدیث تشیع را نیز مطالعه نموده و در این مورد معلومات کافی بدست آورد.
در همین دوران شبی در خواب می بیند که فردی دارای محاسن زیبا وارد می شود و خطاب به ایشان این آیات را می خواند:
{و ربک الغفور ذوالرحمة لو یؤاخذهم بما کسبوا لعجل لهم العذاب بل لهم موعد لن یجدوا من دونه موئلا...}
{ولقد کذب رسل من قبلک...}
{ إن الله یدافع عن الذین آمنوا إن الله لا یحب کل خوان کفور...}
دکتر می گفت: قبل از این خواب خیلی نگران و دلواپس بودم ولی بعد از آن، آرامش خاصی به من دست داد.
وی سرانجام پس از گذراندن پنج سال حبس، در سال 71 آزاد گردید.
پس از آزادی، مجددا و با نشاطی بیشتر به ساخت و ساز معهد دارالسنة پرداخت و آوازه اش در همه جا طنین انداخت. علما و طلاب و دانشجویان از سرتاسر کشور به ملاقاتش می آمدند. هر کس یک بار در مجلس ایشان می نشست، از اخلاق، تواضع و علم ایشان متاثر می گشت و برای یک عمر ارادت پیدا می کرد. یکی از حجاج سرشناس سرحد می گوید: وقتی دکتر را می دیدم، بیاد اصحاب پیامبر صلی الله علیه و سلم می افتادم
بستگان و سایر دوستان دکتر که آزادی وی را تولدی دوباره می دانستند، با توجه به موقعیتی که ایشان در کشورهای همجوار داشت، پیشنهاد می کردند که ایران را ترک گوید چون احتمال اینکه مجددا به سراغش بیایند زیاد بود. ولی ایشان به شدت با اینگونه پیشنهادها مخالفت می کرد و همواره در جواب آنان این آیه را می خواند: {قل لن یصیبنا إلا ما کتب الله لنا}
سر انجام در سال 1374 صبح پنجشنبه رمضان هفتاد و چهار، جسد ایشان در شهر میناب در کنار فلکه ای که معمولا مسافرین شهرستان جاسک از آنجا سوار ماشین می شوند، یافت می شود.
خبر شهادت دکتر توسط خبرگزاریهای رسمی و معتبر جهان در همه جای دنیا پیچید و در میان آشنایان، دوستان و شاگردان غوغایی به پا کرد، دلها را تکان داد و اشکها را جاری ساخت. طلاب و اساتید دارالسنة و مردم کاروان سراسیمه گرد منزل ایشان جمع شدند، اشک می ریختند و به زمین می افتادند. و...
بالاخره جمعه شب دوازدهم رمضان هفتاد و چهار، دکتر با دهان روزه و سینه ای مملو از احادیث پیامبر صلی الله علیه و سلم، بدست فرزندان و شاگردان و مقتدیان یتیمش در روستای «گنجک» دفن گردید و به استراحت ابدی پرداخت... {انا لله و انا الیه راجعون}.
این بود گذری کوتاه به زندگی دکتر احمد سیاد معروف به شیخ احمد میرین. این لقب نیز داستانی دارد:
تنی چند از بستگان دکتر به زاهدان می روند. شبی نزد مولانا عبدالعزیز ملازاده (ره) می مانند. مولانا از آنان می پرسد: شما از کجا آمده اید؟ می گویند: از کاروان آمده ایم و از بستگان ملا احمد می باشیم. مولانا که قبلا در مدینه منوره با دکتر آشنایی کامل داشته اشت. می گوید: شما به ایشان می گویید «ملا احمد»؟ به نظر من ایشان یک شیخ کامل و علامه می باشند. از آنروز به بعد، بستگانش دکتر را شیخ احمد صدا می کردند.
آری، شیخ احمد بیست سال از عمر پنجاه ساله اش را در سایه حرمین و گفتن قال الله و قال رسول الله و پنج سال آنرا در زندان اوین و حفظ کلام الله مجید و پنج سال آخر را در ساخت و ساز مسجد و مدرسه ای جهت احیای قرآن و سنت سپری نمود و سرانجام مظلومانه به خاک و خون غلتید و راه گذشتگان و سلف صالح را پیمود.
بعد از شهادتش یکی از علما ایشان را در خواب می بیند و احوالش را جویا می شود. دکتر می گوید: من کامیاب شدم.
آری، دکتر شخصیتی محبوب و کم نظیر بود. گمنام زیست و گمنام
رفت. کسی او را نشناخت و وقتی که شناختند، از میان رفته بود...
دکتر مگر چه در کنار ما نیسثند ولی راه آن بزرگمرد همچنان ادامهدارد
بزرگمردا چه خوش زیستی وچه نیک فرجام شدی وچه درس خوبی به شاگردانت دادی